بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

خب اخدا
ضربه اخر را زدی
نوش جانمان
ولی خودت گفتی بعد از شدت سختی، گشایش است
این نقطه پایان بود؟
ما اماده‌ایم برای گشایش

استیصال
اولین باری نیست که باغربتش دست و پنجه نرم میکنم...
اصلا هر چه از دوست رسد نیکوست... حتی اگه ما ندانیم لنزمان را با چه زاویه‌ای تنظیم کنیم تا وقتی دکمه دوربین را آخر کار زدیم، تصویر خوبی ثبت شود...
مثل هر بار دیگر مدام بین خوف و رجا دل ما را می‌برید...
ما کلمه‌ها رو قوت قالبمان کردیم، نه که بنویسیم نه بر زبان می‌آوریم... یک بار صلوات، یک بار استعفار، یکبار شعر...
این روزها با همین کلمات میگذرد...
با و العصر خواندن‌های مدام... با گردن کج مقابل ضریحی که خیالش در ذهن نقش بسته...
شما خودتان گفتید ما را از غم‌نجات میدهید و نجیناه من الغم... مگر یونس را از دل تاریکی بیرون نیاوردید
مگر از آن بالا، از زاویه دوربین شما، همه چیز کوچک نیست؟ همه چیز قابل حل؟
ما امیدوار می‌مانیم که این تنها دارایی ماست و شما ما را در این دنیا برشکست نخواهید کرد

دو صد تاکستان غَمَمْ بود که شب پیک می زد به صبح
و آن همه شادمانی

بی رحمانه کم آورد از هجومِ ناگاهِ غمی جانکاه ...

این زندگی نبود ای دوست
توالی لحظه‌های الم بود

نادرخان ابراهیمی
چندبار از دیشب آمده ام بنویسم اما هیچ کلمه‌ای را نمی‌توانم کنار هم ردیف کنم
عجالتا اگر گذرتان به این طرف‌ها خورد
التماس دعای ما را فراموش نکنید

خدایا بیا بگو سر شوخیو باز کردی
سیستم قلقلک دادنه
بیا بگو...
بگو تهش خیر همونه که ما فکر میکنیم...
بگو که اینجوری نمیمونه...

بگو که داریم اشتباهی گره کور میبینمیش

هووووم؟؟؟

آلودگی هوا که کار مدارس را به تعطیلی کشاند، همین که یکی دو روز شد یک هفته

دلم برای بچه‌ها تنگ شد 

این بار اما نه، دوست داشتم ببینمشان اما دلم تنگ نبود...عجیب بود حتی برای خودم... 

اما حالا، بعد این یک و ماه نیم، دلم برایشان تنگ شده، سه شنبه‌ای وقتی پیام‌هایشان را جواب میدادم، به تک تکشان میگفتم ویس بفرستید صدایتان را بشنوم...

به صدای دومی‌ها که میرسید، قطعا اگر کسی شدت شوق جیغم را می‌دید، دیوانه خطاب می‌کرد

حالا که زمزمه تعطیلی مدارس به گوش می‌رسد. بیشتر از هر وقت دیگری دلم گرفته

میدانی ما محصور شدیم به پشت این قاب‌ها، نهایت صدایم را بفرستم، صدایشان را بشنویم آن هم اگر ناز نکنند

چشم‌هایشان را که نمیبینم... بغلشان که نمیتوانم بکنم، یک دو سه بگویم، شروع کنیم به دوییدن با یکدیگر، پابه‌پایشان شیطنت کنم، مدرسه بهم بریزیم انچنان که مدیر همه‌یمان را با هم صدا بزند... از پشت این قاب لعنتی که نمیتوانم دست بندازم دور گردنشان با هم راه بروم... شیطنت کنند گوششان را بگیرم... بشینم پای حرف‌ها و دغدغه‌های شیرینشان...ما هزار و یک اتفاق نیفتاده دیگر دارشتیم‌با این‌ها...

 نباید اینجور تمام شود... 

دعا کنید رفیقان خدا بخیر کند

دنیا جای غریبی است
روزگار هم، روزگار غریبیست
آدمی هم ، غریب مانده حتی

_چه خبرا؟ چه می‌کنی؟
+صبح که از خواب پامیشم، این تک مصرع رو هی می‌خونم تو بگو که همین فردا چه بجز غم ما دارد، تا اخر شب چند بار اهنگش پلی میشه، پلی نشه هم خودم زیر لب می‌خونم، البته جهت تنوع ادامش هم میخونم، مگر حنجر ما تا کی تب و تاب صدا دارد🤦🏻‍♀️ اینکه دقیق اعتراض به چی دارم با خوندن مصرع دوم رو نمیدونم ولی مصرع اول رو میفهممش
_چقدر باشکوه
+:)

حدیث نفس🤦🏻‍♀️😶

 

کارد بزنند، خونم در نمی‌آید...
هر از گاهی یک صیحه‌ای می‌کشم که مگر می‌شود کسی چنین بی‌مهابا بتازد؟
غدبازی‌ام گرفته است و گرنه بجای قورت دادن بغض، می‌گذاشتم اشک‌هایم پایین بیاید..( نمی‌دانم چرا هر وقت دلم می‌خواهد فریاد بزنم، کنارش گریه‌ام می‌گیرد؟ )
بگذریم...
اینجا چرا دارم این‌ها را می‌گویم؟ سوال بجاییست.

هیچ وقت نباید فکر کنیم ما خوبیم، ما برای آدم‌هایی که اطرافمان کافی هستیم... بعد خیال کنیم در بحران‌ها ما همیشه پیششان بودیم... اگر کسی بد است ما نیستیم، دیگریست...
این همان نقطه خطرست. همان‌جایی که باعث می‌شود خودمان با دست خودمان، چشم روی اشتباهاتمان ببندیم. ما خوب قصه باشیم و دیگران بد قصه...
یادمان برود ماهم‌کم دل نشکاندیم...
.
ما زنگ زدیم امشب به کسی که اگر قرار بود زبان به گلایه باز کنیم، چیزی شبیه کوه اتشفشان می‌شدیم، اما بد قصه ما شدیم و خوب قصه آن‌ها... و خب ما به این همیشه بدهکار دیگران بودن عادت کرده‌ایم 😊
هوووووووف
:)