قلبم به قاعده کار نمیکند... خسته است و تقلایش برای ادامه دادن ضرب آهنگ تپیدنش را بیشتر کرده...
نفس که میکشم درد تمام قفسه سینه ام را میگیرد...
چشمهایم به سوزش افتاده اند...
روحم اما «نمیدانم اطلاعی ندارم»... فقط میفهمم که دارد تمام تلاشش را میکند به هیچ چیز جز کار فکر نکند... مثل اینکه طفل خود را در روز کمتر از نیم ساعت میبنم..
باید تکههای خود را از گوشه وکنار جمع کنم... در گوششان زمزمه کنم دویدنهای اخر است... دوام بیاورید...
ذهنم را یکجا مستقر کنم... به فرشته دعا بسپارم کارم را در آسمانها پیگیری کند بلکه قفلش باز شود..خطوات شیطان را دور بزنم و مصمم کار کنم...
به خودم وعده بدهم این پیچ آخر را که بگذارنیم میتوانیم به نزدیک شدن لحظه دیدار با انیس النفوس بیشتر فکر کنیم...
آری .. وعده رهایی بخشیست در این لحظات نفس گیر
- ۲ نظر
- ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۱۲