میگویند خدا رزق ما را به هر طریقی شده است به دست ما میرساند...
مثلا وقتی از خودمان شاکی هستیم...
یکهو میبینیم رسیده ایم به اپیزود بیست وسوم از کتاب صوتی یک عاشقانه آرام... و پیام دهکردی از نادرابراهیمی چنان میخواند که:
بعضی ها را دیده ام که از “وقت کم” شکایت می کنند. آنها می گویند: ” حیف که نمی رسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم..” اینها واقعا بیمار خیالبافی های کاهلانه ی خود هستند. وقت، علی الاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما، وقت بی مصرف مانده و بوی ناگرفته ی بسیاری در کیسه های مان داریم: وقتی که تباه می کنیم، می سوزانیم، به بطالت می گذرانیم. بسیاری از ما می توانم پنج برابر؛ ده برابر، یا بیش برابرِ آنچه کار می کنیم، کار کنیم، یاد بگیریم، بیافرینیم، تغییر بدهیم. انسان شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفته است؛ بهانه جویی، وراجی، شوخی های مبتذلِ خجالت آور، ولگردی های بدون عمق، وقت کشی، خواب های طولانی ِ پیر کننده … و همیشه در انتظار حادثه یی غریب و دگرگون کننده: اگر نه معجزه یی، دست کم کرامتی … و ناگهان حل شدنِ جمیع ِ مشکلات … اما این نوع برخورد با زندگی، فقط تباه کردن ِ زندگی ست ..