بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

۱۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

و خب ما هیچ وقت درست عمل نکردیم
هیچ وقت
هیچ وقت نفهمیدیم باید چی کار کنیم ؟ قاعده بازی چیه؟
رسما سپردیم امام‌زمان پیش ببره
ایمانمون به جای محرک بودن، زمین گیرمون کرده...
و این هر چی میگذره تو اخر الزمان خودش را بیشتر نشون میده...
و خب فقط مثل همیشه باید بگیم به این ها رای بدیم که اونا رای نیارن...
کاش اون دنیا خدا سوسکمون نکنه
😭😭😭😭
گفتم شاید سوال شماهم باشه اینجا بپرسم

آخدا
واقعا راه نداره
یه بار که چشمامون باز می‌کنیم
برگشته باشه زندگی به روزهایی که دوسش داشتیم؟؟
.
.
.
چون برکه یخ بسته پر از حسرتم ای ماه
دل بی تو چه شب‌های درازی که شکسته است...
دکتر باقری میگه
ببینید به بچه بگین این جیزه بعد دست بزنه دستش بسوزه.. دیگه باورش میشه که جیزه درد داره و دست نمیزنه
بعدترش میگه
فقط درد باعث ایجاد یک باور نمیشه
اتفاقات شیرین هم باور ما رو شکل میدن...
.
همین دیگه

بزرگ شدن را اگر در عالم نسبیت بخواهیم تعریف کنیم

بسته به فرد، زمان و مکان معنای متفاوتی خواهد گرفت...

در این روزهای من احتمالا معنی اش می‌شود که بفهمم برای خانه تکانی نبااااااااااید همه خانه همزمان تکانده شود...

می‌شود ذره ذره حانه تکانی کرد و در بخش‌های دیگر آب از آب تکان نخورد... 

میشود اگر لابتدیل لخلق الله را به حکم یغیروا ما بانفسهم دگروکون شود...

لکن شما برای رویداد جمله قبل دعا بفرمایید

این روزها هذیان زیاد می‌گویم... وقت برای خواندنش نگذارید...

.

خاطره‌ها بو، رنگ، صدا و حتی آب و هوا دارند...

صبح که بلند شدم... نفس که میکشدم... هوا، هوای اسفند سال نود و چند بود...

همه چی به طرز عجیبی در حال تکرار است بجز چشم‌های تو...

هوا که همان است.. اتفاقات هم که به طرز غریبی همان اتفاقات است...

تکمیل این جنون، فقط موسیفی آن روزها را کم دارد... پس فایل را پیدا کردیم و بی امان پشت هم به خواننده اش گفتیم بخواند.. انقدر که از نفس بیفتد..

 و خب جنون باید کامل باشد حتی اگر شبیه مازوخیسم حاد بنظر بیاد...

 

بله دیوانه هم خودمانیم... میدانم

 

 

 

عادت به فکر کردن را با هر مکافاتی که بود مدت‌هاست از سرم انداخته‌ام...
برای همین انقدر فکر کردن و مرور اتفاقات برایم عجیب شده که از پس گذشتن این دو روز، باید مغزم را دربیاورم، فیوزهای سوخته‌اش را عوض کنم بعد...
چند روزی به گمانم بیرون باشد بهتر است...
تقویم که گذرش به برخی عددها می‌خورد، خیالم آب روغن قاطی می‌کند
میشود همین بلبشو...

بیشتر از هر وقت دیگه‌ای نگرانم...
بیشتر از وقت دیگه‌ای خودم رو زدم به کوچه علی چپ..ولی اشکالی نداره
تو اینجوری راحت‌تری و خب پسندم آنچه را جانان پسندد

و من بیشتر از هر وقت‌ دیگه‌ای دوستت دارم 💜

یه بار شب بیست و دو بهمن بود
برف اومده بود سنگین
من خونه شما بودم
من بودم و تو..
رفتیم از حیاط سینه پر برف اوردیم تو... نشستیم دم در حیاط.. تو یه صورت آدم برفی درست کردی... یادمه شکلش هنوز😅.. بعد ساعت ۹ که شد شروع کردیم دوتایی الله اکبر گفتن...
اون روزا، این روزا دور بود و محال ولی خب ما که نمیدونیم چی قرار پیش بیاد...
.
کاش بیشتر قبولت داشتیم

صاحب دلی کجاست که خوانَد به یک نگاه
از اشک ما، حکایت گویای زندگی

معینی کرمانشاهی