مثل شمعی آب باید گشت پای روضه ات
دلم روضههای آرام میخواهد...
که امام رفت پشت خیمهها خار از زمین کرد
یا حتی همین جمله مسلم به حبیب که گفت اوصیک بهذه الغریب...
بعد بشینم پای این روضهها که به گودال نرسیدهاند آرام آرام گریه کنم..
مثلا روضه خوان از سه شعبه هیچ نگوید، فقط بخواند حسین آمد که فدزندش را ببوسد که خون گلوی علی... بقیهاش رو هم حتی نتواند بگوید، بغض سد راه گلویش شود...
همین مثلا هی بگویم ولدی علی و صدایی در گوشم پخش شود چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده، بعد اشک شوم...
یکی بخواند فوقف العباس متحیرا و بعد تحیر عباس را گریه کنم...
بعد هی فکر کنم آقای ما به شمشیرش تکیه داد، و راویان نوشتهاند فبقی الحسین فردا وحیدا...
دلم میخواهد روضه حسین مرا مثل یک شمع آب کند...
یک شمع که آرام میسوزد.. آرام اشک بریزم و قطره قطره در این اندوه تمام شوم...
این تمام شدن از جنس رنگ حسین گرفتن باشد که چه بهتر...
- ۰۲/۰۵/۰۴