از ملاحتهای خدا
یکی از لطایف و ملاحتهای مادری، تماشای بزرگ شدن طفل است، طفلی که مصداق نیازمندی به مادر است...
رزقش را محتاج اوست... گرمای آغوش مادر را برای اطمینان قلبش میخواهد... نیاز دارد دست در دست مادرش راه برود، زمین بخورد، بلندش کند تا دویدن یاد بگیرد... شیرین بازی از خودش خلق کند، و با نگاه به مادر از او خنده طلب کند...هر چه میگذرد بروز احتیاجش تغییر میکند، رشد میکند، قد میکشد، از پس خودش برمیآید ولی همان جمله معروف که بچه همیشه برای مادرش بچه است...
.
خدا هم از تماشای قد کشیدن روح ما به وجد میآید... پازل اتفاقات ما را چنان میچیند که بزرگ شویم... شکست میخوریم، به گریه میافتیم، در آغوشمان میگیرد.. میخندیم با فرشتهها ذوق خندهیمان را میکند...
او روح ما را بزرگ میخواهد... بزرگ تا از پس دنیا و ما فیها بر بیابیم...پس به تناوب بر ما غم و شادی، امید وترس میچشاند... که بفهمیم دوام الحال من المحال... صبح برمیخیزیم، خبر خوشی انقدر دگرگونمان میکند که دلمان میخواهد همه جا، حال خوشمان را جار بزنیم... کمی بعدتر خبری انقدر غمگینمان میکند که حوصلهیمان از همه جا ته میکشد و خلوت میگزنیم.. به موفقیت نزدیک میشویم و آماده گرفتن جام قهرمانی، که داور گل آخر را مردود اعلام میکند و ترس از شکست را باید به ناچار یدک بکشیم
اما پازل طوری چیده شده که از پس چرخش اندوه سینه و شادی چشمها، خدا ما را بزرگ میکند تا قوی شویم... تا زندگی کردنمان در دل اتفاقات دچار مرداب نشود و جاری بماند...
- ۰۱/۱۰/۱۲
احسنت....
چندی پیش به استاد عزیزی گفتم چرا حال خوبم پایدار نمی مونه؟
ایراد از منه؟
کجاست گیرم؟
گفت: دنبال آرامش پایدار نگرد که نیست.
میچرخه و میگرده..
تغییر و تحول داره روزگار، حال خوب و حال بد.