بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

رجاء

شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۵۷ ب.ظ

یاد گرفته بود از امید حرف بزند...
هر جا می‌نشست، در هر گفتکویی تلاش می‌کرد، تکه‌های امید گم شده در قلب بقیه را پیدا کند و بعد انگار که کشف مهمی کرده باشد، بگوید ایناهاش دیدی... دیدی میشود... دیدی میتوانی...
برای پیدا کردنش در روزگار خودش و دیگران، تا سر حد دیدن برق امید در چشمان آنان تقلا می‌کرد...

و حالا خودش با ناامیدی چشم در چشم شده است...
تازه می‌فهمد وقتی حضرت امیر می‌فرماید ارحم من راس ماله رجاء، چقدر نداشتن رجا، ادمی را تبدیل میکند به ترجمان خلق الانسان ضعیفا...
امید که از دلش رفت، غم تمام سینه‌اش را در نوردید... شوق صدایش را انداخت، برق چشم‌هایش را برد...

طفلکی کاش به امید برگردد...

نظرات  (۵)

  • پسر انسان
  • پس من اساسا اشتباه کردم حلال کنید

  • سیاه مست
  • ارحم من راس ماله الرجا

    پاسخ:
    بیش باد این سرمایه‌یتان
  • پسر انسان
  • انصافا حس و حال نوشته چنین بود.

     

    پاسخ:
    یحتمل تلاقیش با ایام فاطمیه شما رو دچار این برداشت کرده و گرنه قطعا درباره سر منشاء امید، اینطور نمیگه کسی
  • پسر انسان
  • امام از رجا نا امید شده بودند؟
    تعبیر درستی نیست

    امام خودشان سرمنشا امید هستند

    امام از بردین از این دنیای پست، انگار دیگر به این مردم امیدی نداشتند

     

    پاسخ:
    چطور و از کجای متن برداشت کردید امام ناامید شدن؟ 
    فقط جایی از متن گریز به کلام امامه نه همه متن

    برمیگردد .. بر میگردد... امید به او بر میگردد!

    پاسخ:
    پس میگم چشم انتظار بمونه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">