آخرین دویدنها
بخش بزرگ قلبم،طفلم را سپردهام به بزرگترها و سهمم از مادری برایش خواباندن در آخر شب است و دلتنگی...
خودم را محصور کردم به رویارویی چندین ساعته با لپتاب...
.
خستگی را در آغوش گرفتم و میدوم...
بخشی از نورونهای مغزم کرکره را پایین کشیدهاند و برگشتهاند به خانهیشان.
عدهای دیگر مرام گذاشتهاند ماندهاند پای کار و تلاش میکنند خم به ابروی من نیاید و دوام بیاورم...
معدهام لب از شکایت بسته و تن به معاملهای عجیب داده، حذف غذا جهت سنگین نشدن و خوردن پیاپی انواع کافئین...
چشمهایم انگار یادشان رفته باشد نگاه مدام به لپتاب میسوزاندشان، ۴۸ ساعت است مشغول تماشای یادداشتهای رو صفحهاند... و افق پیش رویشان حداقل ۱۲ ساعت دیگر جای تماشا دارد...
جهت دمیده شدن روح در جانم، گوشی را گذاشتم دم گوشم و کسی میخواند: «هنوزم که هنوزه خیلی دوست دارم...امام حسینِ من»
اخرین تلاشهاست برای به ثمر نشاندن زحمت این چند سالم... دویدن دوست داشتنیست، آنقدر که از حالا دلتنگی این روزها را دارم مزه مزه میکنم...
- ۰۱/۰۸/۲۰