میگفت
سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ب.ظ
نشست پیشم
همین جور که غمش بود گفت:
میدونی من خودم بعضی وقت ها انقدر ضعیفم که احساس بی پناهی میکنم(خب غمم شد از اینکه انقدر نیستم براش که این حس رو نکنه )
وقتی یکی بهم پناه میاره حداقلش اینه تلاشمو بکنم پناهش باشم، کمکش کنم در حد توانم. نتونستم این کارو بکنم هم، بهش بگم من میفهممت ولی کاری نمیتونم بگم...
قشنگ میگفتا...
همین جور که غمش بود گفت:
میدونی من خودم بعضی وقت ها انقدر ضعیفم که احساس بی پناهی میکنم(خب غمم شد از اینکه انقدر نیستم براش که این حس رو نکنه )
وقتی یکی بهم پناه میاره حداقلش اینه تلاشمو بکنم پناهش باشم، کمکش کنم در حد توانم. نتونستم این کارو بکنم هم، بهش بگم من میفهممت ولی کاری نمیتونم بگم...
قشنگ میگفتا...
- ۹۹/۰۶/۱۱
چه حرف و دیدگاه قشنگی