بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلمه» ثبت شده است

اما فائقه... 

فائقه ششمه... هر وقت بگه خانم شما خیلی شبیه خانم مهدوی هستین، میفهمم تو ذهنش یه معلم خوبم... 

امروز که رفتم سر کلاس نه رنگ و روش خوب بود نه چشماش...

اولش گفت جسمیه، خوبم خانم ولی نبود... معلوم بود... 

یکم که گذشت، رفت بیرون و برگشت، دوباره که پرسیدم خوبی؟ گفت خانم بعدا باهتون حرف میزنم و من منتظر شدم بشینم پای حرف‌هاش...

.

دستمو انداختم دور گردنش، باهم راه رفتیم و حرف زد...

میدونی من هیچی نداشتم بگم... اصلا غمم شد از حرفش... فقط گوش دادم به حرفاش همین... 

ولی بعدش اومد بهم گفت خانوم ممنون حالم خوب شد...

.

همین... 

میخوام بگم همین که بعضی وقت‌ها گوش باشیم خوبه... همین که بقیه رو مجبور کنیم که ببین حرف بزن، همین خوبه... همین که تموم بشه این همه حرف که نمیگیمشون خوبه حتی اگه هیچ راه حلی نباشه...

خب سلام

اینکه این سلام تا تهش برای خودم است یا اینجا ممکن رهگذری پیدا کند را خودم هم نمیدانم و فکری برایش نکرده ام...

اما هر چه هست اینجا را راه انداختم که بنویسم که این جهان کوه است و فعل ما ندا، حالا تو بگو این ندا به معنی حرف زدن نیست همان بازتاب است، اما برای من یعنی کلمه ها...

یعنی حرف های که میپچیند در هزارتوی ذهن، جانت را میگیرند و تو باید جایی داشته باشی که فریادشان بزنی...

و شاید واقعا من روزی دوباره قلم بدست گرفتم...