بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

آدم هر چقدر عِده و عُده اطرافش داشته باشد..
باز خداوند بازی را طوری می‌چیند که در آن لحظات سخت، در آن اوج‌ استیصال، جایی که حتی مجالی برای گریه نیست، خودش باشد و بنده‌اش...
خودش دست‌های رحمتش را باز کند و بنده طفلکش را در آغوش بگیرد...
کلمه‌هایم کم شده است...
ایمانم رنگ باخته...
و بغضی در گلویم سنگ شده...
انگاره وزنه انداخته‌اند به پایه عقربه‌های ساعت و زمان سر گذر ندارد...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۳۱
خدایا چقدر خوبه که شما ما رو دوست داری در حالیکه ما ازت یه عالمه توقع داریم...
من خیلی راه دارم تا شبیه شدن بهت..
من هنوز بین توقعات آدم‌ها ازم، خسته و رنجور میشم... اهل گریز میشم...
اما تو خوب بلدی خدای ما بنده‌های کم کار پر توقع باشی...

اولاد هم چیز جالبیست
آدم در برابرش هم ضعیف است آنقدر که درماندگی را تجربه می‌کند
و هم احساس می‌کند با لبخند‌هایی که از او می‌گیرد می‌تواند تمام قله‌های جهان را فتح کند...
‌ مقلا حالا که پسرچه حالش اینطور است
حس می‌کنم با هر سرفه و نفس کشیدن صدا دارش بخش از روحم تمام می‌شود.. قلبم خنج کشیده می‌شود... و چیزی در درونم مدام درد می‌کند... 

خدایا
از این حجم کارهای عقب مانده‌ی تلنبار شده‌ی روزافزونِ خنج انداز بر روح و روان به خودت پناه میبرم 

بلکن وسعتی ببخشی‌تا این روح سرگردان قرار گیرد و تیک امور را بزند

زیرا که ادامه این وضعیت اثری جز اشفتگی و استیصال بیشتر و بیشتر ندارد... 

باتشکر از شما خدای مهربان و رسیدگی‌های به موقع شما 

وقتی شهید میگن کار برای خدا خستگی نداره
یعنی حتی اگه خواستیم مهمونی بگیریم، تو تمیز کردن خونه، تو پخت و پزش، تو مهمون‌داری خسته بشیم یعنی برای خدا نبوده... بعد خدا هیچ جایی حسابش نمیکنه طبیعتا... بعد هنه اون بدو بدوها حکم لعب رو پیدا میکنه ....
این دیگه خیلی باخت بدیه
آقای اباعبدالله
ما نیاز مبرم داریم به یک نشست رو در رو، یک بی پروا حزف زدن با شما، به پیچیدن صدایتان در گوشمان، ولو توبیخمان کنید... اما پایان سردرگمی‌های ما شمایید ...
کاش میشد کاری کنید برای ما
چقدر خدا بودن سخت است آخدا
برای خدا که سخت نیست، از دید خودم میگوییم
مثلا فکر کن می‌فهمد از ما چند میلیارد بشر دارد قریب به چند میلیاردمان داریم تظاهر می‌کنیم ... منش زندگیمان این شده که به چپ نگاه می‌کنیم و به راست گل می‌زنیم.. میفهمد راز دل هر کداممات چیست... خطاهایمان چیست‌... آن خطاهایمان که حتی خودمون از آن شرم می‌کنیم
بعد باز آنان را دوست دارد، آغوشش را باز ‌کند... باز برایشان خدایی می‌کند... دوباره چراغ می‌اندازد راه نشانشان می‌دهد... تازه اخطار می‌دهد که ناامیدی از رحمتش گناه است...
چقدر وسیع است این خدا... چقدر تنهایی باسط الیدین بالرحمه است...
بعضی رنج‌ها انقدر عمیق‌اند و همیشگی که نمیشه ازشون حرف زد
فقط میشه زندگیشون کرد:)

پ.ن: نام برگرفته از خطبه ۲۲۶ نهج‌ابلاغه