تو آشنای ما بمان حتی اگر ما بازیگوشی کردیم و نمکدان شکستیم.
- ۰ نظر
- ۲۳ دی ۰۲ ، ۰۶:۳۵
من تو را پیچیدم بین یک زرورق، گذاشتم در نهانخانه دلم و حتی به خود تو هیچنگفتم که چقدر برایم عزیزی... انقدر نگفتم که تو گمان کردی در این مصاف تو سهم بیشتری از دوست داشتن برداشتی و من این خیال تو را انقدر دوست داشتم که هیچ وقت روی آن غلط گیر نگرفتم...
اما سهم من از کنار تو بودن، کم بود و هست... حالا به من گفتهاند برخلاف همه سوالات امتحانی که باید جاهای خالی را پر کرد، من در این امتحان باید جای تو را خالی نگهدارم، باید جای خالیات تو چشمم بزند و فقط با حضور خودت پر شود...
به من گفتهاند دست بکشم از تصویر خودم در کنار تو، و تو را با همین حضور حداقلی، با همینتک و توک جملهها، با همین تماسهایی که سی ثانیه هم نمیشود، با همین دیدارهای هنگام خستگی بپذیرم...
با همه سادگیاش که شبیه شکستن یک قاب است، دلم سوگواری به پا کرده است، یکهو میزند به شانهام، یعنی این خیال و آن یکی رویا را هم پاکش کنم؟ و جواب بلهای که از من میگیرد پیچکی میشود پیچیده به اطراف قلبم، که فشردهاش میکند و راه نفس را سخت میکند...
خلاصه دعا کنید رفیقان خدا به خیر کند...
ما محرم که میشود زخمهایمان یادمان میرود...
به دنبال شما میگردیم... دلمان میخواهد اسم شما رو ببریم...
به همه بگوییم آقای مهربانی داشتیم که غریبانه او را کشتند...
انقدر شما را دوست داریم که خدا خدا میکنیم این حرفهای مرثیه خوانان دروغ بود...
ما این یک ماه غرق شما میشویم...
ولی من از الان ترس پایانش را دارم که بعدش چه باید کرد؟به کجا پناه برد؟ زخمی اگر سر باز کرد چه کنیم؟ اگر غصهها دوباره نمایان شدند چگونه بدون عطر یاد شما، دورشان بزنیم؟
آه ای شوق زندگی ما...
دلم روضههای آرام میخواهد...
که امام رفت پشت خیمهها خار از زمین کرد
یا حتی همین جمله مسلم به حبیب که گفت اوصیک بهذه الغریب...
بعد بشینم پای این روضهها که به گودال نرسیدهاند آرام آرام گریه کنم..
مثلا روضه خوان از سه شعبه هیچ نگوید، فقط بخواند حسین آمد که فدزندش را ببوسد که خون گلوی علی... بقیهاش رو هم حتی نتواند بگوید، بغض سد راه گلویش شود...
همین مثلا هی بگویم ولدی علی و صدایی در گوشم پخش شود چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده، بعد اشک شوم...
یکی بخواند فوقف العباس متحیرا و بعد تحیر عباس را گریه کنم...
بعد هی فکر کنم آقای ما به شمشیرش تکیه داد، و راویان نوشتهاند فبقی الحسین فردا وحیدا...
دلم میخواهد روضه حسین مرا مثل یک شمع آب کند...
یک شمع که آرام میسوزد.. آرام اشک بریزم و قطره قطره در این اندوه تمام شوم...
این تمام شدن از جنس رنگ حسین گرفتن باشد که چه بهتر...