- ۰۳ بهمن ۰۳ ، ۰۴:۰۷
نمیدانم بین مفهوم عادت و روتین چه تفاوتی وجود دارد.اما داشتن کارهایی از جنس روتین و خود را ملزم به انجام آن کردن به رشد ظرفیت روانی کمک میکند.
این که اگر در آستانه فروپاشی بودیم خودمان را مجبور کنیم که کارهایی را انجام دهیم، به برگشت ما به زندگی در روزهایی که سخت میگذرد کمک میکند.
اینکه حوصله هیچ کاری نیست ولی باید روتینهایی تیک بخورد، به مقابله با بیحوصلگی میآید.و ابرهای گرفته روزگار را زودتر کنار میزند.
تداوم انجام روتینها به آدم یاد میدهد غم داشته باشد ولی زندگی کند.خشم تا بیخگلویش آمده باشد ولی پای روتینهای بماند. اشک بریزد ولی تیکی که باید بزند را بزند. دلش فقط ماندن زیر پتو بخواهد اما بلند شود وچند کار انجام دهد.
کم کم آدم یاد میگیرد زندگی بین همین غم و شادیهاست. وقتی که فراغتی باشد خیلی در کار نیست در این دنیا
شما چقدر کار عقب مانده دارید؟
چقدر به روز آخر تحویل کار و کش آمدن زمان در آن روز باشکوه اعتقاد دارید؟
وقتی کاری به شما پیشنهاد میشود، چقدر به بهانه اینکه سرتان شلوغ است آن را رد میکنید و بعد میروید در شبکههای مجازی بهگشت و گذار و یا دیدن سریال و از این قسم؟
من همه اینها را هستم. کار عقب مانده خروار خروار دارم ولی دلیل اهمال کاریم از انجام کارها، کمال گراییامنیست.
خود لیست کارهای عقب مانده من را به این روز کشانده.
هر کاری که باید انجام بدهم مثل ارسال یک فایل ساده، وارد کردن جند عدد در یک جدول، کشیدن دفتر بولت ژورنال، پیام دادن به یک آنلاین شاپ و شکایت از آنها، شنیدن فایل صوتی دورههایی که ثبت نام کردهام، نوشتن گزارش، مرتب کردن کمد اتاقچه انتهایی خانه و همه همه یک فایل باز ذهنی برایم ساخته.
حتی فراتر کارهایی که دلم میخواهد انجام بدهم هم یکفایل باز است.
فایلهای باز انرژی ذهنم را میگیرد و کارها مثل کاموا در هم میپیچد و عاقبتش میشود خستگی و استراحت بیثمر و حتی بیخوابی شب ها از فشار فایل های باز...
باید یکتابلوی بزرگ برای خودم دست و پا کنم که روی شان نوشته باشد
JUST DO IT
و بعد بلند شوم بدون مقدمه چیدن و فکر و این دست آن دست کردن بروم سراغ فایلهایی که باز مانده و تیکشان را بزنم..
یلگی و رهاشدگی این روزها برایم شبیه باتلاق شده است و باید برم با نجات دهنده در آینه گفتگو کنم و این اوضاع نابسامان را سامان دهم.
خدا در قرآن خویش فرموده ما را عجول آفریده است.
اینعجله که در گِل همه ما گذاشته شده، در برخی بروزش بیشتر و بیشتر است. مثلا خودِ من... آدم کار کردن روی سرعت ضربدر دو هستم.
غذا داخل زودپز میپزد، شعلههای گاز زیاد است و همیشه در یک رقابت نفسگیر با سرآشپز رقیب، عذا را از معرض سوختگی نجات میدهم. من حتی وقتی به آرایشگاه میروم حوصلهام به ده دقیقهونشستن نمیکشد. به محض رسیدن میگویم پس من میروم ده دقیقه دیگر میآیم. انگار در آن ده دقیقه اتمی را باید بشکافم.
صوتهای شبکههای پیام رسان اگر کوتاه باشد(چون اگر طولانی باشد اصلا حوصلم نمیکشد گوش دهم) پادکستها همه با سرعت بالاتر پخش میشود. یک دوره آفلاین مجازی ثبت نام کرده بود. جلسه اول را شروع کردم به گوش دادن سرعت را در بالاترین حد ممکن تنظیم کردم و گوش دادم، اما باز هم آرام بود، آنقدر که قید شنیدن باقی جلسات را زدم.
.
زمانگذشت و من کلاسی را ثبت نام کردم که همه را از حضور در آن مانع میشدم. حتی سالها قبل یک بار که به ادمین دوره در اینستاگرام پیام داده بودم و او هم توضیح داده بود قانع نشده بودم و ثبت نام نکردم. استدلالم این بود که نویسندگی هزار وجه دارد و نویسندگی خلاق چیست اصلا( آنسالها آنقدر رایج نبود این دورهها) شما باید مشخص کنید چه زمینهای میخواهید کار کنید. اما گردش روزگار قلم من را خشک کرده بود و من دیگر اهل نوشتن نبودم.
.
حالا برای من عجول، استادی است که عجله نداشتن و سر صبر بودنش اولین و بزرگترین شاخص اوست. آرام و شمرده حرف میزند. هیچ وقت کسی دنبالش نکرده که او مجبور باشد بی نفس بدود. حتی صوتهایش را با همان سرعت معمول میشنوم.
در کلاسها آرامشش را تماشا میکنم بلکه یاد بگیرم. در ابتدای هر کلاس تصویرش را که روشن میکند، از فلاکس کوچک در یکلیوان شیشهای چایی میریزد. وقتپرسشها آرام و با حوصله چایی میخورد چنانکه انگار ما راهم به یک فنجان چایی دعوت کرده باشد.
.
خلاصه سرتان را درد نیاورم روزگار عجیبی است و دنیا چیزهایی که ما دوست داریم را از مسیری یادمان میدهد که فکرش راهم نمیکنیم.