روزی هزار بار به همه میگفتم ما نمیدونیم روزای پیش رومون چه شکلیه... چرا ازش واهمه داری؟
حالا ترس عین یه بختک رو قلب خودم سنگینی میکنه...
چنین نباید باشد جوان ایرانی
- ۰ نظر
- ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۳
ماوقصد گلایه نداریم...
شما آغوش باز کردید
ماهم دنبال پناه بودیم... خزیدیم کنج عبای شما...
شب تولدتان بود.. میان آن شوق تنیده با استرس، گفتیم چه نشانهای قشنگتر از پسر موسی بن جعفر...
گفتیم همین یعنی اتفاقهای خوب منتظر ماست..خلاصه دل سپردیم به جاده...
اما هیچ چیز شبیه تصورات ما نیست... آن همه شادمانی، بیرحمانه کم آورد از هجومغمی جانکاه...
دیدیم با شما آغاز کردیم... باید با شما ادامه دهیم... سر مفاتیح، سر سجاده، سر نماز همه جا اسم شما را بردیم...
اما نشد.. حتما خیر بوده ...
زخم نشسته بر دلمان... خودتان مرهم بگذارید...
شما پناه مایید...
برای بار نمیدانم چندم
کار کردن با اقایون واقعا رواعصاب و روان
مستهلک کننده
طاقت فرسا
است
خداوند به فریاد دل ما برس.
بنظرم کار کردن سخته...
بالا پایین داره، استهلاک روانی داره... جدل داره... هر چیز رو اعصابی که فکرشو بکنی
اینا طبیعت کاره... درست؟
اما یه چیزی این وسط مهمه که تو کارتو دوست داشته باشی، علاقت باشه...
اون وقت اینا حتی اگه به چشمتم بیاد تحملش میکنی و سخت نیست
.
روزای قشنگی میتونست باشه که نیست🙃🙃🙃
یه بلر هر چه نیش و کنایه بود ریختم تو صدام بهت گفتم اگه دوسش داری...
بعد تو صداتو بمتر از قبل کردی، انگار یه بادی انداخته باشی به غبغب، انگار که من چه انگ بزرگی بهت زدم با همین تکرار مدام اگه دوسش داری، گفتی عرضم به حضور شما که در این مورد اصلا شکی نیست...
میدونی شک بود... خودتم محکم نبودی... بودی این نبود وضعیت...