حالا که تولدت شده، نشسته ام به مرور تو...
به همه بودن عمیقی که داشتی... که داشتم... به همه حرف هایی که فقط تو میفهمیدی... به همه لحظههایی که میآمدی با هیجان میگفتی بیشتر از این نمیتوانم نگویم... به تو میگویم ولی قول بده نگویی به کسی...
به همه وقتهایی که مطمئن بودم تو هستی... مطمئن بودی هستم...
به همه بلند خندیدنها... حتی مسخره کردنها... از پشت پنجره کلاس صدا زدن...
حالا هر چه هست فاصله است... کلام به دو پیام میرسد سلام خوبی خوبم و هیچ...
...
همهاش تقصیر تو نبود... یکجا هم تو برگشتی من دلم نبود و باز رفتی ...
ولی حالا دلم برلی داشتن تو... تنگشده است...
- ۰ نظر
- ۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۵