بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

با شعار آدم‌اگه نخوابم هم نمیمیره، وارد دوره جدیدی از زندگی می‌شویم
باشد که زمانش برکت داشته باشد
برای رسیدن دیگری به شادمانی عمیق، نه حتی سطحی چقدر حاضریم‌رنج به جان بخریم؟

قطع نشدن اتصال ما با خدا خیلی مهمه... 

یه چیزی که تو تاریکی زندگی بسه نور برامون

تو دلهره ها بشه امیدمون 

تو سختی ها بشه پناهمون

تو خوشی ها بشه همدممون 

وقتی نباشه، تا باختن، تا تموم شدن فاصله ای نیست

الهی خدا تو دل هممون پررنگ باشه، آنقدر که تو لحظه لحظه زندگیمون حضورش رو حس کنیم... 

 

وقتی یکی میاد تو زندگی ما
وقتی عزیز میشه برامون
میره میشینه کنج قلب
انگار شده بخشی از تارو پود ما...
حالا فاصله که بگیره، جایی که باید باشه نباشه، انگار بخشی از ما رو برده با خودش..‌ مثل لباسی که نخ کش میشه، جاش میمونه ها... اونجوری جاش روی قلب ما میمونه...
وقتی شدید تار و پود کسی، بمونید براش...
استاد دانشگاهی که ایمیل میزنی بهش جواب میده گلیست از گل های بهشت
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده رقصان و غزل خوان بروم
غم تو را چنان عزیز داشت دل که پیش کس
دم از شکایتی که نه! دم از گلایه هم نزد

🪴
اینکه یکی چقدر درست بوده... چقدر تو همون راهی که خدا بخاطرش خلقش کرده، قدم برداشته... چقدر بودنش ضرورت داشته برای بقیه آدم‌ها..
وقتی معلم میشه که از دنیا رفته، و این رفتنش چند نفر رو غصه دار کرده...
شهدای عزیز ماجرای حرم امام رضا، خیلی آدم درستی بودن...
به تاریخ 11 فروردین 1401:
باید بیشتر از این ها از تو مینوشتم... از تو کوچک دوست داشتنی...
با کمتر از نیم متر قد دنیا آمدی و جهان من به اندازه تو درآمد... و هر روز با تو بزرگ و بزرگ تر شد...
تو منِ سر به هوا را، یکجا بند کردی.. یکجا حوالی دست‌های کوچکت که چال افتاده...
میدانی عیار دوست داشتن به قدمت است.. این را بعدها که دل در گرو کسی گذاشتی خواهی فهمید...همین حالا وقتی تو را نگاه میکنم با خودم میگوییم انگار نه انگار 7 ماه هست که به میان ما آمده... ریشه اش محکم تر از این هاست در دلم...

طعم لطیف زندگی وقتی به دهان من خوش نشست که تو مرا صدا زدی ماما...

یکبار در گفتگو با کسی، دلم شکست... آنقدر که دو روزی بهت زده بودم... خشمگین... بغض آلود... حس میکردم ظلمی اتفاق افتاده...
کینه به دل نمی‌گیرم اما این بار زخمش ماند...
هنوز در مواجهه با آن عزیز،رنجیده می‌شوم...
کوچکترین خطاییش را بزرگ می‌بینم...
هر حرفش، رو نوع دیگر تفسیر میکنم...
.
.
هیچ وقت تا این اندازه فکر نمیکردم ته دل آدمی با کسی صاف نباشد جقدر بد است...
کاش فرصت خطا دادن به آدم‌ها آنقدر سخت نبود...
کاش آدم‌ها می‌دانستند رد زخم بعضی‌ حرف‌هایشان تا همیشه، چقدررر درد دارد...