بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

بودن

و کلمه ها گاه قوت غالب آدمی می‌شوند.‌‌..

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیگاه» ثبت شده است

یحتمل هر کدام ما که گوشه‌ای از این رینگ ایستاده بودیم و تلاش می‌کردیم برای پیروزی و به خیر شدن ماجرا ...

بعد ازز خوابیدن طوفان، در این شب‌ها بخشی از دعایمان برگردد به آن روزگار که حتی گمانش را هم نمی‌کردیم... 

بعد داشتم فکر می‌کردیم، دعاهای ما چقدر در راستای هم است... یا چقدر هر دعا، دعای دیگر را خنثی می‌کند... 

اصلا دعایی این وسط خنثی می‌شود؟ 

بین این همه دعا که مطمئنا هر کدام متفاوت از دیگریست... انقدر که در تضاد باهم می‌تواند باشد...

خدا کدام یک را به اجابت نزدیک می‌کند...

کدام یک را من حیث لایحتسب به واقعیت می‌رساند ؟

استیصال
اولین باری نیست که باغربتش دست و پنجه نرم میکنم...
اصلا هر چه از دوست رسد نیکوست... حتی اگه ما ندانیم لنزمان را با چه زاویه‌ای تنظیم کنیم تا وقتی دکمه دوربین را آخر کار زدیم، تصویر خوبی ثبت شود...
مثل هر بار دیگر مدام بین خوف و رجا دل ما را می‌برید...
ما کلمه‌ها رو قوت قالبمان کردیم، نه که بنویسیم نه بر زبان می‌آوریم... یک بار صلوات، یک بار استعفار، یکبار شعر...
این روزها با همین کلمات میگذرد...
با و العصر خواندن‌های مدام... با گردن کج مقابل ضریحی که خیالش در ذهن نقش بسته...
شما خودتان گفتید ما را از غم‌نجات میدهید و نجیناه من الغم... مگر یونس را از دل تاریکی بیرون نیاوردید
مگر از آن بالا، از زاویه دوربین شما، همه چیز کوچک نیست؟ همه چیز قابل حل؟
ما امیدوار می‌مانیم که این تنها دارایی ماست و شما ما را در این دنیا برشکست نخواهید کرد

و خب میدونی دنیا جای قشنگی نیست وقتی اینجوری بین آدم‌هایی که بخشی از وجود مان فاصله میندازه... 

زمین تیره و تاره وقتی بناش روی فاصله‌هاست... 

وقتی تمام سهم ما از داشتن آدم‌هایی که دوسشون داریم فقط حرف زدن گاه به گاه از پشت این تلفن‌هاست... 

وقتی تمام حرف‌هامون پشت حنجره‌مون می‌مونه...

زمین جای قشنگی نیست... 

 

و ما تاوان روزهایی را که باید زندگی می‌کردیم و نکردیم

و غفلت کردیم از لحظه‌هایش را 

با یک حسرت ابدی باید پس بدهیم...

کاش انقدر بودی که...

کاش پررنگ‌تر میشدی...

که

حالا دوباره اینجوری ترس نریزه به تموم جونم...

هوف بسیار 

.

.

بودی اما خلأت حس می‌شد 

کلمه‌ها..‌ حرف‌ها... نگاه‌ها... حتی تن صدا... 

بار دارن... 

نمیشه هر جور که خواستیم باشیم... بعد تهش بگیم ببخشید...

باشه من میفهمم ببخشید رو... دلم وقتی گرفته باشه نمیگیره این وسط ببخشید چیه

 

دلتنگی نقطه ضعف من است...

نقطه‌ای که به راحتی می‌تواند مرا از پای دربیاورد...و تمام روز مرا خیره و کلافه به نقطه‌ای میخکوب کند...

وقتی کسی که باید باشد نیست... وقتی صدای خنده کسی که دوستش داری به گوشت نمیرسد... دلتنگی وبال روحم میوشد...

دلتنگی از پیچیده‌ترین حس‌هایی است که آدمی تجربه میکند...

.

میدونی من همش دلم برای تو تنگه؟💜

 

 

شما گفتید لقد خلقنا الانسان فی کبد

ما شنیدیم لقد خلقنا الانسان فی کبد

اما گاهی نفس میکیشیم این لقد خلقتا الانسان فی کبد را...

گله‌ای هم نیست...

شما گفته بودید...

ماهم پذیرفته ایم از سر دوست داشتن است... 

 

سوالی که دوست دارم از ذات اقدس اله بپرسم جهت تنویر افکارم این است که

دقیقا اینکه فرمودید و جعلنا نومکم سباتا چوطو میشه؟

شب چطور هم مایه ارامش است و هم به سان یک باتلاق، آدم را در خود می‌کشد...

اصلا شب‌ها ترسناکند... صداهای شهر افتاده است... و صداهای تو در توی ذهن بلند و بلند تر می‌شود... 

اما هر چه هست من شب را دوست دارم... گاهی حس ‌ می‌کنم برای گذار از برهه‌های مختلف زندگی‌ام باید شب را بیدار بمانم... چند شب که پلک بر هم نزنم، همه چیز سر جای خودش برمیگردد...

به هر حال خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را...