شبیه سردار
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ق.ظ
کسی جز خودم نمیتواند کاری کند...
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بیحوصلگی... از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم...
.
پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشمهایم نوشته بودم... سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم ... و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست.. و جای همه آن دغدغهها روزمرگی عبثآلود جا خوش کرده است...
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد...
با خودم بارها گفتم... سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من چی؟ حتی در راه هستم؟
.
کاش این غم ما را بلند کند...
- ۹۸/۱۰/۱۴